مسیحیت در مقابل اسلام
- https://www.youtube.com/watch?v=_B2Hs-0a3XA Christianity vs Islam: What Nobody Tells You | Prof. Jiang Xueqin, Nov 16, 2025
اروپاییهای مسیحی در عصر طلایی اسلام چه چیزی را از مسلمانان کپی کردند و آموختند که دنیای آنها را به دنیای مدرن، عمل گرا، صنعتی با نهادهای موثر بر اساس علم و پیشرفت انسان تغییر داد؟
(بدلیل مهم و جامع بودن درس این کلاس پروفسور ژیانگ ژوکین، تمام متن آنرا را توسط گوگل ترجمه به فارسی برگرداندم.)
آنچه اتفاق خواهد افتاد این است که اروپاییها از مسلمانان یاد خواهند گرفت. آنها از مسلمانان کپی خواهند کرد. من کلیگوییهای زیادی میکنم، اما این یک نگاه کلان به تاریخ است.
بیایید به مسیحیت نگاه کنیم و آن را با اسلام مقایسه کنیم.
مسیحیت توسط امپراتوری روم توسعه یافت تا ابتدا یهودیان و در نهایت این مهاجمان وحشی را به خود جذب کند. بنابراین، مسیحیت مبتنی بر امپراتوری و قدرت، و در واقع، دربارۀ چگونگی کنترل مردم است.
اما اسلام یک دین انقلابی است که باید باز، فراگیر و مداراجو باشد تا بتواند تا حد امکان پیروان بیشتری را جذب کند.
مکانیسم اصلی کنترل یک امپراتوری، ایده مسیحیت ارتدکس است. ارتدکس یعنی درست و صحیح فکر کردن. اما در ارتدکس کنار صحیح فکر کردن ایده ارتداد یا کفر است. ارتدکس با خداست. مرتد علیه خداست. اگر موافق باشید که آسمان قرمز است زیرا من میگویم آسمان قرمز است، پس شما ارتدکس هستید. اما اگر اصرار دارید که آسمان آبی است، پس مرتد است- و این قدرت تخیل انسان را محدود یا مقید میکند.
و فیلسوفان مسیحیت جامعه خود را بر اساس نظرات افلاطون بنا میکنند. ایده اسقف و ایده پاپ، در واقع ایده "پادشاه فیلسوف" افلاطون است.
کتابخانه بخارا 976-997 ازبکستان
اما بیایید به اسلام نگاه کنیم. اسلام یک دین انقلابی است و بنابراین باید انرژی همه پیروان خود را فعال کند. باید آنها را به ایمان بیاورد و باید آنها را به مبارزه وادارد. بنابراین، اسلام دینی مبتنی بر فراست (دانستن ذاتی، دانستن درونی) است. در اسلام خدا با شماست. شما خدا را میشناسید. خدا در درون شماست.
ایده فراست (intuition دانستن درونی) چیزی است که علم را ممکن میسازد. شما میتوانید حقیقت را تنها با مشاهده از طریق مشاهده تجربی از طریق تحلیل خودتان، از طریق باور خودتان کشف کنید.
و کسی که این را استدلال میکند، البته ارسطو است.
بسیاری از محققان معتقدند که عصر طلایی اسلامی به این دلیل اتفاق افتاد که آنها کتاب داشتند. آنها ثروت داشتند. اما بیزانسیها نیز به همه این متفکران بزرگ، افلاطون و ارسطو، دسترسی داشتند. آنها ثروت زیادی هم داشتند.
آنچه من استدلال میکنم این است که یک فرهنگ باید یک نگرش، یک دیدگاه، یک جهانبینی، یک جهتگیری داشته باشد. بیزانسیها و اروپاییها، افلاطون را انتخاب کردند، اما مسلمانان ارسطو را انتخاب کردند. و این تفاوت اصلی است.
پس بیایید آنها را مرور کنیم، بیایید افلاطون و ارسطو را خلاصه کنیم. این فلسفهها چه تفاوتی داشتند؟
برای افلاطون، خدای حقیقی «نماد خیر یا خوب» نامیده میشود. فرمول خیر یا خوب سرآغاز همه چیز است. این چیزی است که تغییرناپذیر است، خیر تغییر کند. کامل و ابدی است. ابدی به این معنی است که همیشه آنجا بوده و همیشه آنجا خواهد بود. افلاطون فکر میکند که نمادِ خیر، یعنی خدا است که ایده آل ها و آرمانهای نو می تاباند که از آنها مفاهیم جدیدی مانند عدالت، عقل، زیبایی، قدرت را ساطع میشود. و این آرمانها در روی زمین خود را به صورتهای کاملی مانند یک اسب کامل و بی عیب و نقص، زن کامل بی عیب نقص آشکار میکنند. میتوانیم بگوییم که این فقط بهشت است.
اما به اعتقاد افلاطون ما در چیزی به نام دنیای سایهها زندگی میکنیم که فقط تقلیدی از بهشت است. که یک تقلید بد و ناقص است. بنابراین همه چیز افتضاح است. برای مثال، اگر زمین بخورید و پایتان بشکند، درد میگیرد زیرا ما در یک دنیای سایهها زندگی میکنیم. بنابراین در این مفهوم از جهان، کاری که ما سعی در انجام آن داریم بازگشت به "نماد خیر" است. و افلاطون استدلال میکند که شما میتوانید این کار را از طریق ریاضیات و هندسه انجام دهید زیرا ریاضیات چیزی است که بیشترین شباهت را به نماد خیر دارد. تغییرناپذیر، کامل و ابدی است. بنابراین با مطالعه ریاضیات و هندسه، میتوانید دوباره به نماد خیر صعود کنید.
در دنیای مسیحیت، این سنت آگوستین (در پانویس) بود که فلسفه و نظرات افلاطون را گرفت و آنها را با ایمان مسیحی تطبیق داد، که چگونه میتوان این دنیا را ترک و به نماد خیر بازگشت کرد؟ با گناه نکردن. با ایمان داشتن. اگر این کار را انجام دهید، اجازه دارید به بهشت بروید.
بنابراین، در درک افلاطونی آگوستینی، همه ما در این دنیا فقط باید اشتباه نکنیم. پس هیچ کاری نکنیم. هیچ کاری نکنیم و خیر و خوب خواهیم بود.
ارسطو برداشت متفاوتی از جهان دارد. او معتقد است که فرمول خیر «محرک اولیه» نامیده میشود. خدا محرک اولیه است. بنابراین خدا اولین چیزی است که عمل میکند و چیزها را به حرکت در میآورد. و وقتی او این کار را انجام میدهد، وقتی حرکت را ایجاد میکند، چیزهای دیگر نیز شروع به اتفاق افتادن میکنند. بنابراین، ما دائماً در حال حرکت هستیم. جایی که ما میرویم به دنبال حقیقت هستیم، و آن «تلوس Telos» نامیده میشود. تلوس به معنای هدف، منظور، مقصود Prupose است.
بنابراین، هر یک از ما ذاتاً هدفی و مقصدی داریم. اگر سرباز هستید، هدف شما این است که بهترین جنگجو باشید. اگر ریاضیدان هستید، هدف شما این است که بهترین ریاضیدان باشید. و این یعنی ایده حقیقت. یعنی مقصود و هدفتان را برآورده کنید. بنابراین، شما باید دائماً در حرکت و در حال عمل و انجام دادن باشید.
حالا، زیبایی این ایده حرکت این است که اکنون میتوانید آن را از طریق مشاهده تجربی مطالعه کنید. میتوانید چیزها را مشاهده کنید و سپس شروع به درک ماهیت آنها کنید. و این "ایده علم" را بوجود میآورد [که در جهان اسلام شکل گرفت.]
بنابراین، جهان اسلام دیدگاهی قطعاً ارسطویی داشت، در حالی که جهان اروپایی [مسیحی] دیدگاهی افلاطونی داشت.
حال نکته عالی در مورد تاریخ، نکته عالی در مورد تمدن این است که اتفاقی که افتاد این بود که اروپاییها از مسلمانان آموختند. آنها از مسلمانان کپی کردند. آنها ارسطو را از دنیای اسلام با خود آوردند. آنها از دنیای اسلام، علم را به مسیحیت آوردند و فراست و دانستن درونی را به چشم انداز و فردید مسیحیت آوردند. و آنها این کار را از طریق سه رویداد مهم انجام خواهند داد:
اولین مورد، رنسانس (تقریباً قرنهای ۱۴ تا ۱۶) است که در آن ارسطو را با خود آوردند.
دومین مورد، اصلاحات پروتستانی (قرن ۱۶) است که در آن خدا را آوردند؛ به یاد داشته باشید که مذهب کاتولیک خدا را کنار میگذارد، و فقط میتوان خدا را از طریق پاپ یا کشیش درک کرد. اما در مذهب پروتستان، خدا با ماست. خدا در ماست، و با اعمال خود میتوانید لطف خدا را جلب کنید.
مورد آخر، علم و انقلاب علمی (۱۵۴۳-۱۶۸۷) است. و این سه رویداد عمده بودند که مدرنیته را به ما عطا کردند.
اما اتفاق دیگری نیز روی داد. اروپاییها از مسلمانان تقلید کردند. اما چیزی که واقعاً مهم است این است که آنها آنچه از مسلمانان کپی کردند و آموختند را بهتر کردند و پیش بردند.
مشکل علم این است که، بله، در ابتدا این همه جور کشفیات عظیم را خواهید داشت، اما این نوآوری ها در نهایت به چیزی به نام دگم منجر میشوند. و بنابراین، کاری که باید انجام دهید ایجاد نهادهایی برای از بین بردن دگم است. و این کاری بود که اروپاییها انجام دادند.
یعنی، این ایده، که دگم را میتوان از طریق بحث و مناظره و تحلیل [و عمل] از بین برد، چیزی بود که اساس انقلاب علمی شد و دنیای مدرنی را که امروز در آن زندگی میکنیم خلق کرد.
بسیار خب. ما در کلاسهای آینده به بررسی هر سه این جنبشهای بزرگ خواهیم پرداخت.
اما لطفاً به یاد داشته باشید که این عصر طلایی اسلام است که به اروپاییها الهام داد تا هر سه این کارها را انجام دهند، که به نوبه خود دنیای مدرنی را که امروز در آن زندگی میکنیم خلق کرد. و به همین دلیل است که من معتقدم عصر طلایی اسلام در واقع نمونه اولیه مدرنیته (Proto-modernity) تاریخ بشر است که حدود 1500 میلادی در اروپا شکل گرفت. بسیار خوب، این استدلال من برای شماست. 👩🏻🧕🏻👨🏻🦱
پانوشت - سنت آگوستین، با نام مستعار سنت آگوستین هیپو (۳۵۴–۴۳۰ میلادی) یکی از بربرها (آمازیغ ها) در منطقه امروزی الجزایر بود. او یک متکلم، فیلسوف و اسقف برجسته شمال آفریقا بود که نوشتههایش عمیقاً مسیحیت غربی را شکل داد و اندیشه کلاسیک را با آموزههای مسیحی در هم آمیخت، به ویژه در آثاری مانند اعترافات و شهر خدا، که به تفصیل جوانی پرآشوب و تغییر دین خود، و مفاهیم الهیاتی تأثیرگذار مانند گناه نخستین، لطف الهی و جنگ عادلانه را شرح میدهد. - منبع از اینترنت
عکس از -چرچ پاپ دات کام